بي نهايت شب
تو بي نهايت شب وقتي نگات مي خنديد
چشماي خيره ي من اندوه تو نمي ديد
چـرا غريـبـه بـودم بـا غـربـت نـگاهـت
تصويرمو نديدم تـو چشـم بي گـناهت
کاشکي براي قلبت يه آسمون مي ساختم
روح بزرگ تو رو چـرا نمي شناختم
آيينه گريه مي کرد وقتـي تو رو شکستم
ستاره پشت در بود وقتي درارو بستم
تو بودي و سکوت و غروب سرد پاييز
باغچه رو زيرورو کرد برگهاي زرد پاييز
حالا مـــنِ غريــبـه دنـبـال تـو مي گردم
با قلبِ آسمونيت کمک کن تـا برگردم